بایگانی دسته بندی ها: خاطره
بدون «اما»
دلش میخواست «سخن به هر گوشهی نگاهش رونق داشت، تو سرسرای فکر میپیچید و تور قلم از قاپیدن واژههاش عقب میافتاد» حالا چه سرخورده چه هنوز مشتاق، چند فصل گذشت و نرسیده به اون خیال، روی آرزو و موهومات یاد … ادامهی خواندن
افتان و انداز
یک واقعیت مسلم، استادی که به انداختن مشهوره، بی شوخی میندازه. طوری که خودتم قریب به شیش ماه پیش میدونستی میون هفده واحد اختصاصی روزی مییاد که سه تاشُ افتادی… خوب چه کار میشد کرد؟ پس یک ترم برای این … ادامهی خواندن
سال مضاعف
حقیقتش من میدونستم تا سهشنبه یک خبرایی هست -یا بهتر بگم، هیچ خبری نیست-، اما به خواب نمیدیدم دانشگاه هم تعطیل باشه. وقتی صبح به درهای بسته برخوردم تازه از خواب غفلت بیدار شدم… خوب تعجبی هم نداره آخه کارِ … ادامهی خواندن